تماس با ما

فید خبر خوان

نقشه سایت


اگر به یک وب سایت یا فروشگاه رایگان با فضای نامحدود و امکانات فراوان نیاز دارید بی درنگ دکمه زیر را کلیک نمایید.

ایجاد وب سایت یا
فروشگاه حرفه ای رایگان

دسته بندی سایت

پرفروش ترین ها

    پر فروش ترین های فورکیا


    پر بازدید ترین های فورکیا

    پیوند ها

    آمار بازدید

    • بازدید امروز : 11
    • بازدید دیروز : 2
    • بازدید کل : 13610

    داستان


    بابا بزرگ همیشه آیه نحس می خوند . - نه امکان نداره. - اینها توی خیابونهای تهرون ؛ چی می خوان ؟ - مگه می شه شاهی رو که دنیا قبولش داره ؛ عوضش کرد ؟ اینها جملات بابا بزرگ بودن ؛ که سر سفره ؛ پای تلویزیون ؛توی میدون اذری خلاصه هر جا که چونه اش گرم می شد می گفت : مامانم هم منتظر این جمله ها بود تا نزاره ما بچه ها توی تظاهرات بریم و مرگ بر شاه بگیم هر چی بابام می گفت : باباجون ؛ انقلاب شده ؛ مردم دیگه سلطنت رو نمی خوان . توی گوش بابا بزرگ نمی رفت که نمی رفت . می گفت : کیا می خوان انقلاب کنن ؛ این هیپی ها ؟ یا طرفداران بیتل ها ؟ مگه می شه جوونهایی که از صبح تا شب از تلویزیون واسه شون فیلمهای جان وین پخش می کنن و بیست وچهار ساعته به جای اذان ؛ موسیقی راک اند رول توی گوششون می خونن ؛ بیان انقلاب به پا کنن . آنهم انقلاب اسلامی . نه پسرم ؛ امکان نداره . بابام گفت : مگه دکتر شریعتی نگفت که ملتی که از چارلز برونسون به علی ( ع ) برسه ؛ فرق کرده ؟ خوب ؛ اینها همونا هستن . بابا جون ؛ نگاه کن تا حمله ای از طرف سربازها می شه و یه عده زخمی می شن چه جور مردم ؛ زخمی ها رو به بیمارستان می رسوندن . چه قدر داوطلب برای اهدای خون ؛ هجوم می آرن ؟ چه قدر صف نماز گزار زیاد شده ؟ بابا بزرگ ابروها رو بالا می انداخت و می گفت : اینها زیاد زور بزنن ؛ فقط نخست وزیر عوض می شه . توی این هین وبین ؛ مامان یه شب توی خواب دید که یک آقای بلند بالایی با صورت نورانی وارد خونه شد و مستقیم به طرف مادرم آمد و گفت : دخترم زهرا بزار بچه هات برن توی تظاهرات . بزار توی این پیروزی سهیم بشن . بعداز اون خواب بود که نه نه دیگه جلوی ما رو نگرفت . آخ کیف داشت توی تظاهرات رفتن و شعار دادن . آخ کیف داشت وقتی که خبرهای امام می رسید و بابا بزرگ وا می موند که این مجتهد چه حرفهای گنده گنده می زنه . یاد اون روز بخیر که توی روزنامه ها نوشتن ؛ امام گفت : شاه باید بره . آن روز با با بزرگ یه نگاه عمیق به عکس امام توی روزنامه انداخت و گفت : سید ؛ کار سنگینی دست گرفتی ؛ « جد ت کمک کنه » و جدش کمکش کرد . آن پیر خمین ؛ کاری کرد ؛ کارستان . ارتش مجهز و آماده برای جنگ در مقابل مردمی بی سلاح شکست خورد و تسلیم شد . « شاه رفت » همانطور که روزنامه ها با حروف بزرگ نوشتن . بابا بزرگ خیلی دلش می خواست امام روتوی فرودگاه مهر اباد ببینه . وقتی توی محفل خانوادگی ازش می پرسیدن : بابا بزرگ ؛ بالاخره ؛ انقلاب پیروز شد . حالا چی می گی ؟ می گفت : فقط می خوام این سید رو از نزدیک ببینم . عکسش رو زیاد دیدم . کیف نداره ؛ می خوام کسی که کار شکافتن نیل موسی رو انجام داد ؛ از نزدیک ببینم . عاقبت یه روز بابا بزرگ دستش رو از میون جمعیت به دست امام زد . بعدش واسه بابام تعریف کرد که می خواستم ببینم این سیدی که سلطنت رضا قلدر و پسرش رو از جا کند ؛ واقعی بود یا یک فرشته بود . جون من تجربه از قیام مشروطه دارم . کار این سید تنها ؛ خیلی مشکل بود . آنهم بدون اسلحه . حالا بابا بزرگ نیستش ولی هر سالگرد انقلاب که می آد یاد حرفهای اون بزرگ می افتیم . یاد امام بخیر. و یاد بابا بزرگم

      انتشار : ۱۳ آذر ۱۳۹۴               تعداد بازدید : 344


    تمام حقوق مادی و معنوی این وب سایت متعلق به "" می باشد